• وبلاگ : دريادلان بي ادعا
  • يادداشت : يک دعاي زيبا
  • نظرات : 1 خصوصي ، 8 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    يادم مياد بچه که بودم
    بعضي وقت ها يواشکي بابامو نگاه مي کرديم
    که ساعت ها با دست مشغول جمع کردن
    آشغال هاي ريزي بود که روي فرش ريخته شده بود
    من حسابي به اين کارش مي خنديدم
    چون مي گفتم ما که هم جارو داريم هم جارو برقي.
    چند روز پيش که حسابي داشتم با خودم فکر ميکردم که چه جوري مشکلاتم رو حل کنم
    يهو به خودم اومد ديدم که يک عالمه آشغال از روي فرش جلوي خودم جمع کردم.....! خوشحال ميشم بهم سربزني
    پاسخ

    سلام تشكر از ژيامتون.رفتم و وبلاگتون سر زدم خيلي خوب بود.اميدوارم شما هم سر بزنيد