سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دریادلان بی ادعا

اللهم عجل لولیک الفرج

اسمش فلمینگ بود . کشاورز اسکاتلندی فقیری بود. یک روز که برای تهیه معیشت خانواده بیرون رفت، صدای فریاد کمکی شنید که از باتلاق نزدیک خانه می آمد. وسایلشو انداخت و به سمت باتلاق دوید.اونجا ، پسر وحشتزده ای رو دید که تا کمر تو لجن سیاه فرو رفته بود و داد میزد و کمک می خواست. فلمینگ کشاورز ، پسربچه رو از مرگ تدریجی و وحشتناک نجات داد.

روز بعد، یک کالسکه تجملاتی در محوطه کوچک کشاورز ایستاد.نجیب زاده ای با لباسهای فاخر از کالسکه بیرون آمد و گفت  پدر پسری هست که فلمینگ نجاتش داد.

نجیب زاده گفت: میخواهم ازتوتشکر کنم، شما زندگی پسرم را نجات دادید.

کشاورز اسکاتلندی گفت: برای کاری که انجام دادم چیزی نمی خوام و پیشنهادش رو رد کرد.

در همون لحظه، پسر کشاورز از در کلبه رعیتی بیرون اومد. نجیب زاده پرسید: این پسر شماست؟ کشاورز با غرور جواب داد بله.” من پیشنهادی دارم.اجازه بدین پسرتون رو با خودم ببرم و تحصیلات خوب یادش بدم.اگر پسربچه ،مثل پدرش باشه، درآینده مردی میشه که میتونین بهش افتخار کنین” و کشاورز قبول کرد.

بعدها، پسر فلمینگ کشاورز، از مدرسه پزشکی سنت ماری لندن فارغ التحصیل شد و در سراسر جهان به الکساندر فلمینگ کاشف پنی سیلین معروف شد.

سالها بعد ، پسر مرد نجیب زاده دچار بیماری ذات الریه شد. چه چیزی نجاتش داد؟ پنی سیلین.

اسم پسر نجیب زاده  چه بود؟ وینستون چرچیل 



نوشته شده در شنبه 91 دی 23ساعت ساعت 10:55 صبح توسط gashta| نظر بدهید

شاید فردا دیر باشد! ( داستان زیبا و آموزنده )

روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسی هایشان را بر روی دو ورق کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قرار دهند .سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که میتوانند در مورد هرکدام از همکلاسی هایشان بگویند .....


ادامه مطلب

نوشته شده در شنبه 91 دی 23ساعت ساعت 10:53 صبح توسط gashta| نظر بدهید

معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد .



نوشته شده در شنبه 91 دی 23ساعت ساعت 10:47 صبح توسط gashta| نظر بدهید

Paradox of Our Times

مغایرتهای زمان ما    

ما امروزه خانه های بزرگتر اما خانواده های کوچکتر داریم؛ راحتی بیشتر اما زمان کمتر. مدارک تحصیلی بالاتر اما درک عمومی پایین تر ؛ آگاهی بیشتر اما قدرت تشخیص کمتر داریم؛
ادامه مطلب

نوشته شده در شنبه 91 دی 23ساعت ساعت 10:45 صبح توسط gashta| نظر بدهید

The Race

مسابقه

روزی یک تیم قایقرانی در ایتالیا بودتیم ایتالیا و ژاپن برای برگزاری مسابقات سالیانه به توافق رسیدند. هر تیم شامل هشت نفر بود.هر دو تیم برای رسیدن به بهترین نتیجه بشدت تلاش کرده بودند. در روز مسابقه
ادامه مطلب

نوشته شده در شنبه 91 دی 23ساعت ساعت 10:45 صبح توسط gashta| نظر بدهید

بسم الله الرّحمن الرّحیم

یک دعای زیبا

از خدا خواستم عادتهای زشت را ترکم بدهد . خدا فرمود : خودت باید آنها را رها کنی. از او درخواست کردم فرزند معلولم را شفا دهد. خدا فرمود : صبر حاصل سختی و رنج است عطا کردنی نیست، آموختنی است . گفتم مرا خوشبخت کن . خدا فرمود : نعمت از من ، خوشبخت شدن از تو . از او خواستم مرا گرفتار عذاب نکند، خدا  فرمود: رنج از دلبستگی های دنیایی جدا و به من نزدیکترت می کند . از او خواستم روحم را رشد دهد ، خدا  فرمود:خودت باید رشد کنی من فقط شاخ و برگ اضافی ات را هرس می کنم تا بارور شوی. از خدا خواستم کاری کند که از زندگی لذت کامل ببرم ، خدا فرمود: برای این کار من به تو زندگی 
داده ام . از خدا خواستم کمکم کند همانقدر که او مرا دوست دارد من هم دیگران را دوست بدارم . خداوند فرمود: بالاخره اصل مطلب دستگیرت شد .



نوشته شده در شنبه 91 دی 23ساعت ساعت 10:43 صبح توسط gashta| نظر

سلام بر دوستان خوب و عزیز

خوشحال میشم اگه پیام ها و نظراتتتون رو در مورد وبلاگ من بنویسید .



نوشته شده در پنج شنبه 91 دی 14ساعت ساعت 3:58 عصر توسط gashta| نظر

مرد-سگ-بهشت

مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند. هنگام عبوراز کنار درخت عظیمی، صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت...
ادامه مطلب

نوشته شده در پنج شنبه 91 دی 14ساعت ساعت 3:52 عصر توسط gashta| نظر بدهید

اگر که زندگی باعث شده که در یک موقعیت مشکلی که نمی توانی آن را حل کنی قرار بگیری.

 سعی به رفع کردن آن نکنید، بلکه آن را در جعبه خدا قرار دهید . همه موقعیتها آسان خواهد شد، اما در وقت من، نه در وقت شما.



نوشته شده در پنج شنبه 91 دی 14ساعت ساعت 3:39 عصر توسط gashta| نظر بدهید

داستان عقاب ...

عمر عقاب از همه پرندگان نوع خود درازتر است .عقاب می تواند تا 70 سال زندگی کندولی برای این که به این سن برسد باید تصمیم دشواری بگیرد.زمانی که عقاب به 40 سالگی می رسد :

چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته و نگاه دارند .نوک بلند و تیزش خمیده و کند می شود .شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به سینه اش می چسبند و پرواز برای عقاب دشوار می گردد.

در این هنگام ، عقاب تنها دو گزینه در پیش روی دارد . یا باید بمیرد و یا آن که فرایند دردناکی را که 150 روز به درازا می کشد پذیرا گردد .برای گذرانیدن این فرایند، عقاب باید به نوک کوهی که در آنجا آشیانه دارد پرواز کند .در آنجا عقاب نوکش را آن قدر به سنگ می کوبد تا نوکش از جای کنده شود .پس از کنده شدن نوکش ، عقاب باید صبر کند تا نوک تازه ای در جای نوک کهنه رشد کند ، سپس باید چنگال هایش را از جای برکند.   زمانی که به جای چنگال های کنده شده ، چنگال های تازه ای درآیند ، آن وقت عقاب شروع به کندن همه پرهای قدیمی اش می کند .

سرانجام ، پس از 5 ماه عقاب پروازی را که تولد دوباره نام دارد ، آغاز کرده ... . و 30 سال دیگر زندگی می کند.

چرا این دگرگونی ضروری است ؟

بیشتر وقت ها برای بقا ، ما باید فرایند دگرگونی را آغاز کنیم .                               

گاهی وقت ها باید از خاطرات قدیمی، عادت های کهنه و سنت های گذشته رها شویم .

تنها زمانی که از سنگینی بارهای گذشته آزاد شویم می توانیم از فرصت های زمان حال بهره مند گردیم .



نوشته شده در پنج شنبه 91 دی 14ساعت ساعت 3:36 عصر توسط gashta| نظر بدهید

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin